|
نویسنده:
غلامرضا کحلکی
تاریخ نگارش:
1398/08/26
ساعت:
20:40:44
بازدید:
714
|
|
|
درگفتگو با حجتالاسلام و المسلمین دکتر حسین بستان مطرح شد، دایره عفاف وسیع تر از عفاف جنسی است
|
عفاف یکی از عقاید پرکاربرد در فرهنگ های مختلف و به ویژه در میان مسلمانان است. عفتی که از منظر عموم شاید رعایت آن بیشتر متعلق به زنان و یا خویشتنداری جنسی باشد. برگزاری «همایش ملی الگوی زندگی عفیفانه با رویکرد اسلامی» به همت بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی بهانه ای شد تا در این خصوص باحجتالاسلام و المسلمین دکتر حسین بستان؛ عضو هیات علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه به گفتگو بنشینیم.
|
|
عفاف را چگونه تعریف میکنید؟
برای عفاف بیش از یک معنا میتوان ذکر کرد. در حوزه اخلاق به حالت نفسانی و کیفیت نفسانی اطلاق میشود که فرد به لحاظ کیفیت، میتواند واجد یک ملکه نفسانی باشد که به خاطر آن کیفیت نفسانی، انگیزه یکسری کارهایی را که منافی عفت هستند، ندارد و انگیزه کار عفیفانه را دارد یا بالعکس. بنا بر این تعریف، خاستگاه اصلی عفاف، جنبه نفسانی قضیه است که در روح انسان است و اسم آن را در این تلقی «عفاف اخلاقی» میگذاریم که یک صفت است.
برای عفاف تعریف دیگری هم شده است که در حوزه فقه میآید و عبارت است از بروز رفتاری، یعنی یکسری کارها را انجام ندهم. به ترک کردن این کارها اصطلاحاً «عفاف» گفته میشود. اگر در فقه، عفاف میگوییم منظور این است.
آیا فقیهی داریم که عفاف را این گونه تعریف کرده باشد؟
بله؛ به مناسبت بحث عدالت که در فقه مطرح میشود، روایاتی که گناهان کبیره را میشمارد و عدالت را معنا میکند در آنجا که از معیار عدالت و مصداق فرد عادل سخن به میان میآید، در برخی روایات آمده است که «ان تعرفوه بالسّتر و العفاف»؛ آدمی که به ستر و عفاف شناخته شده باشد. در واقع باید از فرد عادل عمل «خود کنترلی» را مشاهده کنیم. عفاف در اینجا همان عمل عفیفانه است که از عدالت فرد خبر میدهد و در واقع او از عدالت به عفاف رسیده است.
مثلاً آیت الله خویی عفاف را به همین معنایی که گفتم، میداند؛ به معنای خودداری کردن و اجتناب کردن از نگاه و لمس حرام و کارهایی که ما آنها را مخالف عفت میدانیم.
ایشان به این نکته هم اشاره میکند که علمای اخلاق این طور نمیگویند و عفاف را همان وصف نفسانی میگیرند. مرحوم خویی میگوید این اصطلاح، یک اصطلاح متأخر است که علمای اخلاق وضع کردهاند، منتهی برای ما به عنوان فقیه معنایی را که آنها اختیار کردهاند، ملاک قرار نمیگیرد.
آیا عفاف فقط به معنی خویشتنداری جنسی است یا معنای عام دارد؟
به معنای عام است، باید قید جنسی بخورد تا اختصاص پیدا کند.
وقتی عفاف را فعل میدانیم، باید نیت خویشتنداری را هم برای فاعل ملاحظه کنیم یا صرفِ انجام عمل، عفاف به شمار میرود؟ به تعبیر دیگر عمل بدون نیت هم عمل عفیفانه است یا خیر؟
سؤال شما ذیل بحثی قرار میگیرد که در فقه با عنوان «مفاهیم قصدی» و «مفاهیم غیر قصدی» از آن بحث میشود. در اینجا دو بحث داریم که مشابهت دارند، یک بحث تعبدی و توصلی داریم که آنچه شما میگویید بحث تعبدی و توصلی است؛ اگر فعلی باشد که در آن قصد قربت باشد، میشود تعبدی و اگر قصد قربت در آن نباشد، به آن توصلی میگوییم، این یک بحث است.
بحث دوگانه دیگری با عنوان قصدی و غیرقصدی داریم که غیر از تعبدی و توصلی است. قصدی و غیر قصدی این است که گاهی مفاهیمی هستند تا قصد نکنیم و قصدی همراهش نباشد، اصلاً عنوان بر آن صدق نمیکند، مثل رکوع؛ رکوع چیست؟ اگر من خم شوم، رکوع میشود یا نه؟! خم شدن باید به نیت این باشد که انسان در مقابل خداوند خم میشود، در غیر این صورت به هر خم شدنی رکوع نمیگوییم. بحث مفاهیم قصدی اینجا مطرح میشود که یک عمل باید با نیت خاص انجام شود یا خیر.
مورد سؤال در جایی است که فرد نیت خویشتنداری نکرده است، چادر پوشیده است چون مادرش گفته بپوش، به خاطر مادرش پوشیده، نه اینکه در مقابل نامحرم خویشتنداری کند و زیباییهایش را نشان ندهد. آیا در اینجا قائل هستیم که این رفتار، مصداق رفتار عفیفانه است یا نیاز به قصد ندارد؟
با این معنای فقهی که عرض کردم، شاید مشکل باشد که این عنوان را قصدی کنیم، برخی مصداقها به دقت بیشتری نیاز دارد.
این فعل بود، شما میتوانید ترک هم بگویید. مثلاً شخصی در مجلسی حضور دارد که در آن شراب هست و او شراب نمیخورد، به تعبیری این رفتار خلاف عفت را اصلاً انجام نمیدهد. آیا این فرد عفیفی است که شراب جلوی او گذاشتهاند و میگوید نمیخورم؟!
نه؛ گاهی تعابیر رهزن میشود. وقتی میگویید عفیف، شاید بحث بیشتر در حوزه مباحث اخلاقی میرود، ولی اینکه بگوییم فعل را بر آن اطلاق کنیم، میتوانیم «عَفَّ» بگوییم یا خیر؟ به نظر میرسد این عام باشد و اگر قصد را هم دخالت ندهیم، عفاف حاصل شده است. یعنی حاصل آن همان عفاف و نتیجهای است که در فعل ظاهر میشود؛ یعنی اجتناب کردن. اعم از اینکه قصد و نیت چیست، اگر خود اجتناب کردن از این رفتار را در نظر داشته باشیم، همان «عَفَّ» است.
اگر بخواهد «فقه عفاف» مطرح شود به اعتبار حکم آن است؟
حکم هم متعلق به رفتار است.
بله؛ باید رفتاری باشد که حکم در آن متبلور شود. شما اگر فقه عفاف میفرمایید به اعتبار حکم آن است نه به اعتبار خود موضوع و خود بحث.
موضوع باید فعل مکلف باشد تا بتواند در فقه بیاید. آیا عفاف فعل مکلف است؟ میگوییم بله، عفاف در اصل معنای فعلی دارد نه اخلاقی.
در فعل حداقل یک کاری وجود دارد، ولی اگر ترک، خالی از قصد هم باشد، از فعل بودن آن چه چیزی میماند؟! یعنی باید امساکی باشد؟
حکم یا سلبی است یا ایجابی. یک وقت حکمی را میخواهیم روی عفاف بار کنیم، مثلاً میخواهیم بگوییم عفاف واجب است یا مستحب؟ اشکال شما این است که اینجا چیزی نیست و ترک خالی است و نیت هم در آن نیست، پس وجوب استحباب آن به کجایش میخورد؟! ترک خالی و عدم است. اینجا باید بگوییم که نه، حتماً باید قصدی درست کنیم تا وجهی برای مصداق واجب یا مستحب آن باشد، اما از آن طرف جنبه احکام عدمی را دارد. اینکه حرمتها، کراهتها و تحریمهایی که به نقطه مقابل آن خورده است، یعنی من خلاف این رفتار کنم، مثلاً به نامحرم نگاه کنم، اینجا فعل است که حرام شده است.
خود عفاف ترک است، ولی ضد آن، فعل میشود. این فعلی که ضد ترک است، موضوع حکم قرار گرفته است، یعنی نگاه، موضوع حرمت قرار گرفته است. بنابراین میشود این را بحث کرد، هر چند با لحاظ ضد آن، مشکلی ایجاد نمیشود. ترک خالی چه حکمی دارد؟ فرض کنید ترک حکمی نداشته باشد، ولی ضد آن حکم دارد.
اگر اصلاً متوجه نشده که نامحرم اینجا هست و نگاه هم نکرد، غضّ بصر را قصد نکرده است، آیا میگوییم عفت به خرج داده است؟
یک وقت میخواهیم ثوابی را ثابت کنیم، بگوییم ثوابی کرده است، نه، هیچ ثوابی نکرده است، چون هیچ نیتی نداشته است، اما یک بار میگوییم مطلوب مولی، ترک این فعل است، این نگاه به نامحرم باید ترک شود.
این فعلبودن یا به انجام دادن آن است یا به نیت کردن آن، ممکن است ما بگوییم یک چیزی فعل است، نه آن را انجام میدهیم و نه آن را نیت میکنیم، منتهی این فعل است، آیا الان این فعل من است؟
گفتیم ترک فعل؛ اگر من آن را ترک کردم، ترک فعل حاصل شده است.
بدون قصد؟!
بله؛ بدون قصد هم میشود انجام شود، البته اینجا باید تفصیل قائل شویم، اگر بخواهد شکل عبادت باشد، باید نیت کند، در غیر آن نیازی به قصد ندارد.
انواع عفاف را چه میدانید؟
با این توضیح، عفاف روشن شد، یعنی باید دایره عفاف را وسیعتر از عفاف جنسی بگیریم. معنای کلی عفاف همان اجتناب از چیزی است که ناپسند است. ترک آن چیزی که ناپسند است یا اجتناب از چیزی که ناپسند است یا به معنای وسیعی که گفتم آن را در نظر بگیریم، چون اصولاً بحث کفّ و ترک و اینها را داریم. عفاف بطن و فرج هم که در روایات آمده است شاید به عنوان مصداق رایج و اینکه خیلی از گناهان به این دو برمیگردد گفته شده است، و الّا حصر منطقی ندارد.
شما به چیز جدیدی هم رسیدهاید؟
مثلاً ما در بحث احکام مختلف موردِ عفت زبان را داریم.
برای عفت زبان روایت نداریم، در فارسی عفت زبان میگوییم.
به این معنا که عرض کردم، میتوانیم آن را مطرح کنیم، هر چند روایت خاص نداشته باشیم. اگر موضوع بددهانی باشد، این نه به امور جنسی برمیگردد، نه متلک جنسی است و نه امور مالی. حرفهای زشت مثلاً دروغ بگوید، تهمت بزند و غیبت کند. کسی که مجتنب و خودنگهدار است، میتوانیم بگوییم در این حوزه عفت دارد.
این «لایحلّ و لایجمل» که در لغت میگوید یک معنای عام است، هر چیزی که حلال نیست یا هر چیزی که هنجار نیست.
بله؛ اینکه کسی با پدر و مادرش بد رفتاری نکند، یک نوع عفت است، به این معنای وسیعی که میگویید. اجتناب از کاری که ایذاء والدین است و سبب عاق شدن فرد میشود. به این معنای وسیع لغوی هیچ ایرادی ندارد.
آیا در انواع عفاف، دستهبندی دیگری هم میتوانیم داشته باشیم و از جهتهای دیگر هم آن را تبیین کنیم؟
بله؛ حیثیتهایی وجود دارد که از زاویههای مختلف میشود به این موضوع نگاه کنیم و دستهبندیهایی را در آن ذکر کرد، مثلاً عفاف را به فردی و اجتماعی تقسیم کردیم.
عفاف درونی و بیرونی هم داریم؟
فعلِ ذهنی را که میخواهد اتفاق بیفتد، میشود در ذیل مفهوم آورد و حکم آن را بحث کنیم که حلال است یا حرام است. این باید جدا بحث شود، ولی به این لحاظ میشود این تقسیم را انجام دهیم، لذا عفاف به لحاظ جنبه فعلیاش میتواند درونی باشد یا بیرونی. باید در دایره فعل بیاید، این فعل یا فعل ذهن است یا فعل جوارح.
البته این تقسیم منافاتی با آنچه در بحث مفهوم و اصطلاح گفتیم، ندارد. این سؤال به نوعی میتواند با سؤال قبل تداخل پیدا کند. به هر حال معنای اخلاقی را انکار نکردیم و آن هم به هر حال یک حقیقتی است؛ در نفس انسان میتواند صفتی باشد، اینکه ابا دارد یا خیر، یکی به سمت گناه میرود و یکی نمیرود. به هر حال، اگر کسی بگوید آن هم یک نوع عفاف است، درست است که ذیل اصطلاح آوردیم و گفتیم یک اصطلاح دیگری است، ولی ما این اصطلاح را غلط ندانستیم. این هم یک قسمی از عفاف است و اگر کسی میخواهد انواع عفاف را تعریف کند، میتواند بگوید یک نوعش همانی است که علمای اخلاق میگویند.
اجازه بدهید یک استدراکی داشته باشم؛ بحث مشابه این را در نواهی داریم که آیا نهی طلب ترک است یا کفّ نفس است؟ ولی شاید نشود به آن مقدار توسعه داد که بگوییم «عَفَّ» یعنی «تَرَکَ»، این را خودشان هم به این شکل بیان نکردهاند، یعنی عَفَّ مثلاً «ترک ما لا یجوز»، با این عنایت اگر باشد، شاید توسعه دادن به این معنا سخت باشد، حتی کلاً قصد را از کار بیندازیم و بگوییم مطلق ترک، لذا اینکه مثال زدم اگر کسی فعل مذمومی را ترک کرده است و بخواهند او را معرفی کنند که آیا او عفت داشته یا خیر، ممکن است بگوییم عفت داشته(در فرضی که حواسش نبوده و بدون قصد ترک کرده است) ولی اگر حسب اتفاق حواسش جلب میشد، آیا نگاه میکرد یا نمیکرد، آن کسی که متوجه میشد و نگاه نمیکرد، بله، حالا نگاه نکرده و حواسش هم نبوده، این را میتوانیم بگوییم عَفَّ.
بعضی از تعابیری که لغویین در کاربرد واژۀ عفاف دارند با فعل لازم است، مثلاً عفّ بطنه و فرجه، این لازم است و متعدی نیست. خوب، این سؤال به ذهن میآید که عف بطنه یعنی چه؟ منشأ معنایی که برای عفاف گفتیم به صورت عام باشد و قصدی نگیریم، همین تعبیری است که باعث سوء برداشت میشود.
این عفّ بطنه، فعل لازم است. عفّ بطنه یعنی بطن و فرجش به هر حال دچار انحراف جنسی نشد. این تعبیر با قصدی بودن منافات دارد، یعنی قصدی بودن از آن در نمیآید و ربطی به قصد ندارد. این بطن و فرج یا دچار گناه میشود یا دچار گناه نمیشود، اگر سر نزد میگوییم عفّ بطن یا عفّ فرج؛ این ربطی به قصد ندارد.
اهل لغت غیر از این تعبیر، تعبیر دیگری هم از عفاف دارند که بر اساس نسبت فعل به فاعل است و فعل را به خود انسان نسبت میدهند نه به بطن و فرج که عضو بدن است. به خود انسانی که دارای اراده است نسبت میدهند.
در تعبیر عفّ الرجل، انسانی که اجتناب میکند و از قبیح و حرام کفّ نفس میکند، اینجا در ذهن بیشتر معنای قصدی بودن تقویت میشود. در ذهن استظهار میشود کرد بله این یک معنای قصدی دارد و کسی بدون قصد زنا نمیکند؛ ظاهراً هم باید همین گزینه دوم را انتخاب کنیم، بنابراین در مورد فردی که اصلاً در موقعیت نگاه حرام یا غیر آن قرار نگرفته است، نمیتوانیم تعبیر «عفّ» را به کار ببریم.
در مورد معنای اول که بیان شد، توجیه آن بدین صورت است که آن را از باب مجاز بگیریم. عفّ بطن که معنا ندارد، عف آن آدم است که خویشتنداری کرده است، ولی از باب مجاز به بطن و یا به فرج نسبت میدهیم، از باب اینکه آن آدم صاحب آن بطن عفیف یا صاحب آن فرج عفیف است نه خود آن بطن و فرج.
فراتر از شرعی بودن و قصد قربت آن، میخواهم بگویم این کار را ولو به قصد اینکه مردم زشت میدانند آن فعل را ترک کند، میگوییم عفّ الرجل.
سازه و مؤلفه مفهوم عفاف چیست؟
سؤال باید دقیقتر مطرح شود، چون ابهام در سؤال، جواب را به بیراهه میبرد. در پاسخ به این سؤال میشود این گونه طرح بحث کرد که یک زمان تعریف ما از عفاف به گونهای است که نمیشود برای عفاف اجزای مختلفی در نظر گرفت و آن را تکهتکه کرد و از آن مؤلفه درآورد. اینجا عفاف به صورت یک کل تعریف شده است که میتواند مقدمه و مؤخره داشته باشد، اما مؤلفه خیر.
یک زمان هم تعریف به گونهای است که این کل، از نقطه شروع تا انتها مشتمل بر چند جزء باشد که در آن صورت این اجزاء هر کدام جزئی از مفهوم کلی عفاف خواهد بود. اگر چنین حالتی را بشود تصویر کرد، به اینها مؤلفههای عفاف میگوییم. ممکن است کسی از ابتدا تعریف را به سمتی برده باشد که از درونش مؤلفه در بیاورد، منتهی بستگی به آن تعریف دارد، از سوی دیگر ممکن است تعریف را به مسیری ببریم که از درونش مؤلفه در نیاید، این بستگی به تعریف دارد.
توضیح مورد نخست اینکه قبول داریم عفاف به چیزهای دیگر مثلاً جنبههای اخلاقی، جنبه درونی، انگیزه، میل و چیزهایی در درون انسان، ربط پیدا میکند. اینها به عنوان مقدماتی به شمار میروند که منجر به انجام فعل میشوند. حکما و فلاسفه در موارد این چنینی بحث میکنند که فعلهای ارادی که از انسان سر میزند، در چند مرحله اتفاق میافتد، تصور، تصدیق، عزم و اراده و... . اما اگر نگاه ما نگاه فرایندی باشد و همه اینها را «عفاف» تلقی کنیم، از درون آن مؤلفه در میآید. مثلا یک مؤلفهاش بُعد درونی است، یک مؤلفهاش بُعد میل و انگیزه است، یک مؤلفه آن بُعد اراده و یک مؤلفه هم بُعد رفتار است. به تعبیری همه اینها مؤلفههای آن مفهوم عام میشوند.
منتهی با توجه به آنچه در تعریف عفاف گفتیم، برای عفاف مؤلفهای به ذهنم نمیرسد، اینها چیزهایی هستند که میتواننند در سلسله مقدمات آن تلقی شوند و به آنها مؤلفه عفاف نمیگویند. میتوانم مقدمات عفاف بگویم؛ فعل عفیفانه یا غیرعفیفانه از مقدماتی نشأت میگیرد، مقدماتی که در ساحت نفس و یا اراده من است تا منجر به فعل میشود، لذا من آنها را مؤلفه تلقی نمیکنم، ولی مقدمات آن فعل ارادی تلقی میکنم.
میخواهید بگویید عفاف یک امر بسیط است و مرکب از جمع چند حالت نیست؟
بله؛ از این حیث درست است و به لحاظ متعلقش یک چیز دیگر میشود. یعنی متعلق عفاف چیست؟ جنسی یا چیزهای دیگر است یا باز ریزتر میشود، خود جنس یا انواع مختلف دارد؟ مؤلفه یعنی اینکه یک مفهوم را که تجزیه میکنیم، میگوییم خودش یک مفهومی است که از سه، چهار یا پنج جزء مفهومی تشکیل شده است و اگر این چهار یا پنج مفهوم را کنار هم قرار دهیم، آن مفهوم کلی شکل میگیرد؛ اما بُعد مصداق و مولفه جزء است. جزء غیر از مصداق است، ما نمیگوییم این ایمان که سه جزء است، مصداق ایمان است، بلکه یکی از اجزاء ایمان است. اگر سه جزء کنار هم نباشد، کل تحقق ندارد و ایمان حاصل نمیشود.
آیا میتوانیم بگوییم عفت اجتماعی با عفت فردی تفاوت دارد، مثلاً موردی وجود دارد که عفت فردی را جریحهدار نمیکند، ولی عفت عمومی یا اجتماعی را جریحهدار میکند و یا بالعکس؟ این اصطلاح دینی است یا اصطلاح جامعهشناسی؟
به این معنا که جدای از عفت فردی، هویت مستقلی برای آن قائل شویم، نه. این چیزهای فردی است که ما با آن روبهرو هستیم و مصداقش را نشان میدهیم، همان اجتنابهای فردی است، منتهی خیلی از مفاهیم فردی هستند که میتوانیم آنها را در جمع لحاظ کنیم و جمعی نگاه کنیم، یعنی آنها را در ظرف تحقق جمع ببینیم، لیکن این نکته شما از آن در نمیآید که بگوییم یک هویت مفهومی جدید پیدا میکند. مثلاً فرض کنید مفاهیم صداقت، راستگویی و... میتوانیم بگوییم صداقت اجتماعی، اما نمیتوانم چیزی فرض کنم که هویت مستقلی داشته باشد، جز اینکه صداقتهای فردی جمع شود، یعنی همه راستگو شوند، این دوباره فردی است.
به لحاظ جامعهشناختی، اگر همه صادق باشند، میگوییم جامعه صادقی است. در عفت همین اتفاق میافتد. عفت فردی اگر جمع شود، میتوانیم بگویم جامعه عفیفی است. جامعهای است که دارای عفت است، اما جدای از آن بگوییم خودش یک هویت دیگری پیدا کند، خیر.
مثلاً در موارد «فردی» میگوییم چشمچرانی بیعفتی است، ولی در فضای اجتماعی اگر مردها به زنها نگاه کنند، چون نمیتوانیم قصدخوانی کنیم، نمیتوانیم بگوییم بیعفتی به خرج داده است. در فرد میتوانستیم بگوییم این قصد است اما در اجتماع الان این آقا دارد به این خانم نگاه میکند، ولی عفت عمومی را جریحهدار نکرده است، میتوانیم بگوییم اینجا عفت عمومی وجود دارد؟! مفهومی که عفت عمومی دارد و به مصادیق آن سرایت میکند، به هنجار و شدت عمل کار دارد، مثلاً میگویند زنا عفت را جریحهدار کرد، کشف حجاب همین طور، ولی فرد بدحجابی میکند، میگویند عفت عمومی جریحهدار نشد، فقط یک مقدار موهایش بیرون آمده است. از نظر شرعی عفت فردی را رعایت نکرده است، ولی میگویند الان عفت اجتماعی جریحهدار نشده است!
اینهایی که فرمودید از قالب مورد بحث ما خارج است، بحث دیگری است و با این بحث فقط در یک مفهوم عرفی اشتراک لفظی دارد.
میخواهید بگویید عفت عمومی اصلاً اصطلاح دینی نیست؟
خیر؛ به این معنا نه، بلکه یک اصطلاح کاملاً متفاوت است که محل بحث ما نیست. ما تعریفی از عفت ارائه کردیم و این اصلاً آن نیست. عفت عمومی که شما الان دارید بحث میکنید صرفاً تشابه لفظی است. در معنای عفت گفتیم که اجتناب کردن از یکسری امور است. اجتناب کردن یعنی چه؟ یعنی مربوط به مقام فعل است، این فعل یا اجتناب میشود یا نمیشود. حالا اگر سؤال این است که فردی و اجتماعی دارد، گفتیم فردیِ آن روشن است و اجتماعیاش معنا ندارد.
ممکن است عرف برای خودش اصطلاحی درست کرده باشد که اصلاً موضوع حکم شرعی نباشد.
الان درک بخشی از مردم این است که رفتار یک خانم با حجاب نازل را هنجارشکنی نمیدانند، ولو اینکه گفته شود به لحاظ شرعی دارد کار حرام انجام میدهد، میگویند درست است که حرام است، ولی اتفاقی نیفتاده است؛ این نگاه الان تبدیل به هنجار شده است و مقابله با این سطح از بدحجابی را نمیپذیرند!
مثل خیلی از چیزهای دیگری در جامعه است، این هم مبنای شرعی ندارد.
رابطه مفاهیمی مانند تقوا، حیا و حجاب را با عفاف چطور میبینید؟
در مورد تقوا عرض کردم، اگر عفاف را به معنای وسیع آن در نظر بگیریم، یک چیزی در همان مایههای تقوا است، ولی ممکن است حیثیتهای آن متفاوت باشد. تقریباً در خیلی از مصداقها میگوییم کسی که تقوا دارد و خویشتنداری میکند، اگر عفاف را به معنی کفّ گرفتیم، خیلی به هم نزدیک میشود، منتهی عرف فعلی، توسعهای را که ما دادیم، نمیدهد و به معنای لغوی «کفّ عمّا لا یجمل» را نمیفهمد و عفاف را به معنای خاصتری میگوید، لذا خیلی با تقوا فرق پیدا میکند و اهمّ و اخص میشود؛ اما به آن معنای عامی که گرفتیم، عفاف خیلی وسیع و خیلی به تقوا نزدیک میشود. منتهی از یک حیثیتهایی ممکن است تمایزاتی بگذاریم، مثلاً اینکه دربارۀ تقوا بگوییم خصوصیت عدمی در آن نیست، اما در عفاف گفتیم جنبه عدمی دارد و به هر حال عدم الفعل است، حتی اگر «کف» هم بگیریم، اجتناب امر عدمی است.
در مورد رابطه حجاب و عفاف، عَفَّ در معنای لغوی جنبه تَرکی دارد، لذا حجاب هم از این باب که مانع یک چیزی میشود، اطلاق عفاف به آن ممکن است، یعنی از باب رابطه سبب و مسببی.
ولی تقوا را فرمودید هم عدمی است و هم وجودی؟
بله؛ باید ببینیم متعلق تقوا چیست. چون متعلقش خداوند است یا اتقای از خداوند است یا اتقای از نار. این اتقای از خدا به چیست؟ همیشه به تَرک است.
نه؛ مخصوصاً اگر متعلق آن خدا باشد. وقتی خدا میگوییم، معنایش از حالت عدمی خارج میشود. خدا که چیزی نمیخواهد، حالا آن چیزی که خدا نمیخواهد چیست؟
تقوا این است که الان من زکات وخمس پولم را بدهم، مصداق تقوا همین خمس و زکات دادن است، چون اگر ندهم، تقوای الهی ندارم.
درباره نسبت عفاف و حیا و عفاف و حجاب اشارهای داشته باشید.
حیثیتهای حجاب فرق میکند. گاهی حجاب را میتوانیم به عنوان اسباب در نظر بگیریم، اگر آن را در رتبه مقدم فرض کنیم، یعنی میتواند در رتبه مقدم باشد و در عفاف، کمک کند و تأثیر بگذارد. از آن طرف میتواند به عنوان شاخص، نتیجه و آثار و پیامدهای عفاف، متأخر دیده شود. وقتی فرد عفت دارد، در نتیجه این عفت داشتن و اجتناب کردن، منجر به این میشود که حجاب داشته باشد. اینجا رتبه حجاب نسبت به عفاف، متأخر فرض میشود.
این از دو حیث نگاه کردن به موضوع و هر دو درست است، ولی به هر حال یک چیزی است که کاملاً نسبت به عفاف خاص است و به معنای خیلی وسیع است و ابعاد فراوانی دارد. در بحث ابعاد گفتیم یکی از ابعاد عفاف، عفت بصری است، ترک کردن نگاههایی که نباید نگاه کرد و حجاب، یکی از راهکارها و ابزارها برای عفت بصری است.
میتوانیم حجاب را لازمۀ عفاف بدانیم و حیثیت سومی برای آن در نظر بگیریم؟
بله؛ تعبیر عبارت است. همان پیامدی که گفتم، از حیث دیگر میتوانیم بگوییم لازمهاش است؛ البته لازم که میگویید شاید چنین چیزی در ذهن شما است، لازمهاش است یعنی این باید باشد تا آن محقق شود، پس عفاف بر حجاب توقف دارد. به عبارت دیگر اگر این نباشد، آن خدشه پیدا میکند. این یک جور مقدمیت است، مقدمیت که شود یعنی همان سببیت.
رابطه عفاف با حیا چیست؟
جنبۀ اخلاقی حیا کاملاً روشن است. حیا یک ویژگی اخلاقی است، ابهامی در حیا نداریم که بخواهیم آن را در رفتار ببریم.
اگر استعمال روایت داشته باشیم چطور؟
نه؛ ما در رفتار چنین استعمالی نداریم.
یعنی موردی نداریم که به یک رفتار، حیا بگوییم؟
خیر، در واقع رفتار میتواند منبعث از حیا شود.
رابطه آنها عموم و خصوص است؟
بله؛ اگر عفاف را اخلاقی بگیریم، میشود نسبتها را بررسی کرد و بگوییم یک نسبت عام و خاصی به لحاظ دو مفهوم اخلاقی برقرار است.
یعنی حیا کوچکتر میشود؟
حیا محدودتر است، ولی عفاف یک معنای وسیعتر است. عفاف خویشتنداری است که یا خاصتر است یا حتی میتوان برای آن سببیت قائل شویم و بگوییم حیا سبب خویشتنداری میشود و نسبت سببب و مسببی برای آن درست کنیم.
هر دو صفت اخلاقی هستند، ولی یکی برای دیگری سببیت پیدا میکند. آدمی که حیا دارد، نتیجهاش این میشود که مثلاً خویشتندار شود. همانگونه که میتوانیم این حرف را در صفتهای دیگر بزنیم. مثلاً خوف خدا، حب خدا، اینها همه صفتهای اخلاقی هستند و میتوانند منجر به خویشتنداری شوند، بنابراین سببیت را آنجا هم میشود معنا کرد.
اگر در بحث فقهی هم باشیم، آنجا هم میشود مشابه این را مطرح کرد، یعنی اگر فقهی معنا کردیم، درست است که در دو حوزه جدا هستند، ولی سببیت را که منکر نشدیم. چطور خود عفاف اخلاقی را گفتیم میتواند باعث و سبب در عفاف فقهی باشد، مشابه آن را در صفتهای دیگر نیز میگوییم. صفتهای اخلاقی دیگری هم داریم، اینها جزئیتر و خاصتر هستند. ترس از خدا میتواند باعث اجتناب از گناه شود. خوف خدا، حب خدا، حیا، همه ویژگیهای اخلاقی هستند که باعث عفت رفتاری میشوند و سببیت پیدا میکنند.
از یک جهت، دوباره حیا شبیه تقوا و عام میشود، هم بازدارنده و هم وادارنده است، ولی عفاف فقط بازدارنده و ترک است، درست است؟
بحث بازدارندگی نیست. سبب یک چیز دیگر میشود، ما در سببیت بحث نداریم. بحث ایجابی و سلبی در خود این مفهوم است، نه در مسبب آن. رابطه سببیت میان دو چیز است، چون دو چیز هستند این رابطه برقرار است و فرقی نمیکند، وجودی باشد یا عدمی، باعث یک امر وجودی شود یا باعث امر عدمی.
پس قائل نیستید که عفاف فقط بازدارنده است و میتواند وادارنده هم باشد؟
بله؛ در جنبه سببی میتواند وادارنده هم باشد.
بنابراین از این جهت قائل نیستید که عفاف فقط بازدارنده است؛ حیا هم بازدارنده و هم وادارنده است.
حیا یک انفعال نفسانی است که از احساس شرم ناشی میشود یا احساس تأثری است که از دیده شدن توسط ناظر محترم رخ میدهد.
ولی عفاف خلاف این است. عفاف صفت ترک و کف است، حیا صفت وجودی است.
فعلش را گفتیم که ترک و عدمی است. حالا اگر در بحث اخلاق برویم و عفاف اخلاقی را در آنجا بحث کنیم، باید اصطلاح آن را دوباره بررسی کنیم. ممکن است کسی بگوید آنجا شبیه حیا و یک حالت نفسانی است.
اگر میخواهیم بگوییم صفت است، صفت که نمیتواند عدم باشد. عدم و شیء که نمیتواند صفت باشند. خودشان میگویند ملکه نفسانی است، یعنی باید ظاهراً آن را یک امر وجودی تصور کرد که جلوی من را میگیرد، یعنی شبیه خوف است. چطور خوف خدا جلوی فرد را میگیرد. یک امر وجودی در من است، یک تعلق خاطر و یک چیزی است که مانع میشود و نمیگذارد من یک کاری را انجام دهم. باعث «انجام ندادن» میشود، نه اینکه خود آن «انجام ندادن» باشد.
مفاهیم دیگری را نزدیک عفاف میدانید؟ مثل قناعت و صبر و یا مفاهیم دیگری را پیشنهاد میدهید؟
در ردههای بعدی، بله؛ برخی مفاهیم دور و برخی نزدیک هستند. نزدیکهایش را میشود جمع کرد. مثلاً صبر(نه به معنای وسیع آن، چون به معنای وسیع، خیلی عام میشود) هم یک صفت اخلاقی است که در یک جایی ممکن است با عفاف اجتماع پیدا کند. صبری که در مقابل یک امر جنسی و یک کشش جنسی است. اینجا هم میشود عنوان صبر را داد و هم عنوان عفاف را، لااقل عفاف اخلاقی. ترک عملی آن، عفاف عملی است و آنجا کاملاً به هم نزدیک میشوند.
به یک معنا میگویید صبر میتواند وسیعتر از عفاف باشد؟
این مطلب از جهت خاص بودن صبر روشن است، چون آن را اخلاقی میگیریم. اگر عفاف اخلاقی را با صبر اخلاقی(که هر دو اخلاقی هستند) مقایسه کنیم، عفاف اخلاقی عمومیت پیدا میکند، چون خویشتنداری است. ممکن است از باب صبر هم نباشد، یعنی فرض کنید برای فرد ملکه شده است.
تحمل و ارائه کردن در صبر خیلی واضح است.
بله؛ باید با سختی همراه باشد، ولی وقتی من عادت کردهام که گناه نمیکنم و عفیف شدهام، الان آن صفت اخلاقی را دارم؛ عفاف دارم، ولی صبر نمیکنم.
آیا میتوانیم به تحول مفهومی عفاف در دورههای تاریخی مختلف قائل باشیم یا خیر؟ یک مثال بزنم. ما میبینیم در یک دورههایی از تاریخ، در نگاه فقها حتی مثلاً اگر خانمی بدون ضرورت از خانه بیرون میآمد، این کار را خلاف عفت میدانستند و میگفتند این زن خوبی نیست. آقایان فقها و اساتید علم اخلاق در 300 سال پیش میفرمودند که زن باید در خانه باشد و این التزام به منزل را واجب یا حداقل مستحب مؤکد میدانستند و گویا یک رابطهای میان عفاف و خانهنشینی زن قائل بودند، اما در زمان ما این قضیه اصلاً نیست، گویا به مرور زمان یک تحول معنایی در فهم از مسئله عفاف به وجود آمده است، شما این را قبول دارید؟
باید ببینیم صورت مسئلۀ تحول مفهومی عفاف به لحاظ دورههای تاریخی را میخواهیم چطور باشد؟ مثلاً آیا صورت مسئله فلسفی است؟ یعنی میخواهیم آن را بر اساس مبانی هرمونتیک و از این قبیل بحثهایی که مثلاً اگزیستانسیالیستها یا پست مدرنیستها، همه چیز را نسبی میکنند و طبعاً مفاهیم نیز در آن ساختمانهای نظری نسبی میشوند و از توی آن همه چیز نسبی در میآید، دنبال کنیم؟
اگر این گونه است، در این تعبیر، عفاف هم یک مفهوم نسبی میشود که در واقع شرایط زمانی این مفهوم را میسازد. به اصطلاح آنها عفاف یک مفهوم برساختی و تحت تأثیر عوامل اجتماعی است و چنانچه بسترهای اجتماعی تغییر کند، آن هم عوض میشود. اگر سؤال شما ناظر به این معنا باشد، جوابش قاعدتاً منفی است و چنین چیزی را قبول نداریم، زیرا در این معنا عفاف امر حقیقی نیست و جنبههای فطری ندارد، بلکه کاملاً اعتباری است که این را هم نمیشود ملتزم شد.
اما اینکه بگوییم عفاف به هیچ وجه تحت تأثیر تغییرات زمانی قرار نمیگیرد، این هم نیست. بنابراین نمیتوانیم شکل دوم را که قائل شدن به تحول ناپذیری است هم بپذیریم.
ممکن است بگوییم این تحول، تحول در مصداق است، به این معنا که عفاف یک مفهوم ثابت دارد و مصداق آن عوض شده است. مانند مثالی که شما زدید، یک زمان بیرون آمدن زن از خانه پذیرفتنی نبود، اما با وضعیت فعلی این مسئله به یک امر عادی تبدیل شده است. آن موقع ممکن بود منافی عفاف تلقی وشد، اما در شرایط فعلی خیر. بله، این را قبول داریم و ممکن است چنین تغییراتی اتفاق بیفتد. مثال دیگر همین صحبتهایی است که بین افراد رد و بدل میشود، چه بسا زمانی این نوع صحبت کردن پسندیده نبود و الان به آن خرده نمیگیرند و عادی تلقی میشود.
شما الان وارد بحث عفاف عرفی نشدید؟
این را باید باز کرد؛ عرفی بودن آن مسلّم است. از نظر عرفی تغییر وجود داشته، چون عفاف یک مفهوم تشکیکی و دارای مراتب است؛ شدت و ضعف دارد. یعنی شما در یک زمان یا مکان میبینید که سقف عفاف را مثلاً شماره پنج میدانند، در زمان دیگر سقفش میشود شماره سه. این به معنای تغییر مفهومی نیست، به لحاظ خود اصل مفهوم از ابتدا مفهوم همین بوده است، منتهی چون تشکیکی بوده، در یک جامعه یا در یک ظرف زمانی یک سقف از درجه را داشته است، ولی در جامعه دیگر این درجه عوض میشود، حالا یا پایینتر میآید یا بالاتر؛ این یک تغییر کلی نیست.
شما به حداکثر اشاره میکنید، من میخواهم بگویم این تغییر دارد در حداقل اتفاق میافتد.
اجتناب از چیزی که زیبا نیست، جمیل نیست، حلال نیست، لایجمل هم دارد، لا یحلّ و لایجمل، این تشکیکی است، یعنی درجات دارد. چیست که حلال نیست و زیبا نیست و جمیل نیست؟! حلال نبودن هم انحصار ندارد، چیزهایی داریم که جزء مکروهات است.
ولی میگوییم رفتار عفیفانه اقتضا میکند کارهایی مثل اختلاط انجام نشود.
بله؛ اختلاط جزء قواعد النساء است و خیلی چیزهای دیگر. این تعبیری که در دورههای تاریخی ممکن است تغییر اتفاق بیفتد، به این معنا است که در آن دوره، آن سقف یکی از سطوح این مفهوم بوده است، یعنی مفهوم دارای سطوح است، تشکیکی است و دارای مراتب است.
در عرف زمان پیامبر یا امام آنچه را که به عنوان سقف تلقی میکردند، کسی از آن پایینتر نمیآمد و به کمتر از آن عمل نمیکرد، اگر هم چنین اتفاقی میافتاد نگاهها عوض میشد که چرا این فرد رعایت نمیکند، چرا؟ چون از استاندارد پایین آمده بود. لیکن چون این مفهوم، مفهوم ثابتی نیست و تشکیکی است، در جامعه و عصر دیگر میبینیم از آن استاندارد پایینتر آمدهاند. این هم عفاف است، اما درجهاش نسبت به آن عفاف پایین آمده است.
فرض کنید در یک جامعه، آنجا که حرام مسلّم است، آنجا در واقع مرز است. مثلاً نگاه حرام که قطعاً حرام است، نگاه شهوتآمیز، این دیگر مرز است، مرز عفاف و عدم عفاف، اما در جامعه دیگر که تحفظ چندانی ندارند میگویند نه، اگر یک جایی مثلاً مکروه هم باشد یا جایی که امر مشکوکی باشد، نیاز به احتیاط ندارد. در بحثهای فقهی مواردی داریم که به لحاظ ادله نتوانستیم حرمت آن را اثبات کنیم. مثلاً در مورد نگاه به بدن یک جاهایی بحثهایی بود که گفتیم دلیل قوی برای حرمت آن پیدا نکردیم(مثل نگاه زن به شکم مرد). در این موارد چون دلیل محکمی نداشتیم، علما احتیاط میکردند. حالا اگر شخصی این کار را بکند، یقین داریم حرام است؟! نه.
اگر مرد بدنش را برهنه کند، بیعفتی کرده است؟
بله؛ ممکن است در جامعهای که تحفظ دارد بگوییم معلوم است زشت است، معلوم است خلاف عفت است، چون احتیاط واجب را جزء آن مرز میدانند، اما در این جامعه میگویند نه، خلاف عفت نیست، جامعهای است که به سمت تساهل و آزادیهای بیشتر رفته است. میگوید چه کسی گفته این کار حرام است، حرام بودنش ثابت نیست.
به لحاظ مبنایی اگر احتیاط از حالت وجوب به حالت استحباب تغییر کند، موضوع عوض میشود و حکم شرعی آن نیز تغییر میکند. بنابراین میتوانیم بگوییم، تفاوت در عرف متشرعین(به غیر متشرعین و عرف اجتماعی کار نداریم) به علت اختلاف در مبنای اتخاذی علما است. مثلاً علما به یک جمعبندی میرسیدند و چیزی را جزء حداقل میگرفتند یا جزء حداقل نمیگرفتند. اگر حداقل عفاف را تبیین و تعریف میکردند عرف آن زمان هم به صورت طبیعی به آن سمت کشیده میشده است. مثلاً همین التزام منزل که عرض کردم یا فرمایش شما برهنهبودن بدن مرد در مقابل زنان نامحرم. در آن جامعه مردها پوشیده بوده و فتوا هم احتیاط واجب بوده، ولی در زمان ما مردها عموماً این اتفاق برایشان نمیافتد، طرف میرود کنار ساحل و لباس زیادی هم نمیپوشد و میگوید شرعاً باید عورتین را باید بپوشانم و مابقی را رعایت نمیکند و... فرض کنید حتی اگر آدم متشرعی باشد میگوید من که تخلف نمیکنم! فتوا را هم که نگاه میکنیم میبینیم هیچ کسی فتوا نمیدهد، یعنی عملاً حکم عوض میشود.
نتیجهای که شما مترتب کردید، بیشتر از عرض من است. من بحث را به حکم سرایت ندادم، شما نتیجه را در حکم دخالت میدهید. داشتیم بحث میکردیم که آیا مفهوم عفاف تغییر کرده است یا خیر؟! همین.
چون عفاف اسلامی مد نظر است، نتیجه این است که به حکم فقها منتقل میشویم. جای دیگری نمیتوانیم برویم!
حکم تابع موضوع است، اتفاقاً موضوع عوض نشده است که حکم تغییر کند. مفهوم کلی همان مفهوم است، منتهی مراتب دارد و گفتیم همه مراتب وجوب ندارد.
غیر از فتوا چه چیزی عوض شده است؟!
عرف عوض شده است.
فتوا مگر تابع عرف نیست؟
نگفتیم فتوا تابع عرف است.
چه چیزی تغییر کرده که فتوا عوض شده است؟
اصلاً صحبت فتوا و حکم نداشتیم.
چون صحبت از عفاف اسلامی است، اتفاقاً به فتوا کار داریم.
پاسخ این است که چیزی تغییر نکرده است، اگر فقط میخواهیم حکم اسلامی را بگوییم نه هیچی عوض نشده است، عفاف همان عفافی است که آن موقع بوده است.
شما قبول دارید که در گذشته علمای زیادی داشتیم که پوشاندن صورت را واجب میدانستند و الان اکثر علما واجب نمیدانند؟! این تفاوت در فتوا جامعه را به یک طرف سوق نمیدهد؟ عرف متشرعه را میگویم.
بحث ما دو چیز است، خلط نشود؛ یکی اینکه آیا عرف روی فتوا اثر میگذارد یا خیر و دیگر اینکه آیا فتوا روی عرف اثر میگذارد یا خیر؟ اینکه وقتی فتوای علما تغییر کند، خوب فعل و رفتار مقلدین آنها هم عوض میشود، در این بحث نداریم و قطعی است. قبلاً اگر علما به هر دلیلی احتیاط بیشتری میکردند، الان مسئله را بازتر میبینند.
میخواهم به علت تفاوت فتوا توجه نکنیم، برویم روی خود فتاوا، چون سؤال ما از عفاف اسلامی است. اگر عفاف اسلامی 400 سال پیش را با عفاف اسلامی الان که متشرعین خودشان را ملتزم به آن میدانند، مقایسه کنیم، آیا عفاف دچار تحول تاریخی شده است یا نشده؟
خیر؛ ببینید باید فرق بگذاریم، یعنی ممکن است تحول بشود، هر کدام یک مسئله است. اولاً به تأثیر فتوا در فعل کار نداریم، چون خارج از بحث ما است. بله، هر وقت فتوای علما عوض بشود، رفتارهای مقلدین هم عوض میشود، این را قبول داریم. اگر مرجعی 500 سال پیش احتیاط میکرد مقلدین ایشان هم بیشتر رعایت میکردند، اما الان آزادی بیشتری در فتوای فقیه وجود دارد. این بحث ربطی به این سؤال ندارد که فتوا باعث عمل متفاوت میشود.
ابتدائاً میگویم به لحاظ خود عفاف چیزی عوض نشده است، بله، مصداق عرف تغییر میکند. عرف الان با عرف قبل در عمل تفاوتهایی دارد، اما خود مفهوم عفاف عوض نشده است. توضیح دادم که عفاف یک مفهوم تشکیکی است و مثلاً پنج مرحله دارد. در جامعه قدیم مرحله مثلاً پنجم مرز بود و به کسی که جامع همه مراحل بود میگفتند انسان عفیف، اما اگر سه مرحله را داشت، از نظر آنان عفیف خوانده نمیشد، چون دو درجه کم داشت.
امروز درجه یا مرز عفاف را روی درجه سوم قرار دادهاند و میگویند اگر کسی همین سه درجه را داشت عفیف است و داشتن درجه چهارم و پنجم لازم نیست، مهم نیست. دقت کنید مفهوم عوض نشده است، مفهوم از اول همین مفهوم پنج درجهای بوده، فقط اینکه مرز را کجا قرار بدهیم، مسئله است و این هم تغییری در حکم ایجاد نمیکند. چرا؟ چون قبلاً هم به هر حال تفکیک بین مستحب و واجب بود، قبلاً هم یک جاهایی را مستحب میدانستند و همه ملتزم بودند همان موارد مستحب را رعایت کنند، ولی الان میگویند رعایت موارد مستحب لازم نیست.
به هر حال جامعه واکنش خاص خود را نشان میدهد.
این مسئله باعث توجه و تأمل میشود، اما نمیتوانیم بگوییم نسبی میشود، پس فقه یک چیز نسبی است، سیال است و هیچ مبنای ثابتی ندارد، فقه الان با فقه 200 سال پیش کلاً یک چیز دیگر است و همۀ مفاهیم و آموزههای آن برساختی است.
خیر، چنین نیست، بلکه فقه ثابتاتی دارد و تغییرات زمانی باعث میشود فقیه تمرکز بیشتری پیدا بکند، دوباره به همان منابع بر میگردد، به همان ادله و به همان ظهورات. هیچ چیزی از جای دیگر نمیآید که بگوییم فقه عوض میشود. همان مبنا است، ولی در واقع با سؤال جدیدی که در ذهنش است و مشکلی را لمس کرده، دوباره از همان روایت، مطلب جدید استنباط میکند و پاسخ سؤالات را میدهد، ما اینها را نسبیت نمیدانیم.
در عفاف، مصادیقی مانند حجاب داریم که حدود آن مشخص است، ولی مثلاً زینت مشخص نیست و تعیین آن به عرف واگذار شده است، در حالی که هر دو مصداق عفاف هستند، همین باعث کوچک و بزرگ شدن عفاف میشود و دایره مصادیق را جابهجا میکند.
باید این مفاهیم را یکییکی بررسی کنیم و ببینیم این حرف را در مورد کدام مفهوم میشود زد. در مورد عفاف توضیح دادم که یک چیز ثابت و مشخصی است و علیرغم اینکه پذیرفتیم مفهوم این قدر گنجایش دارد که مصادیقش در طول زمان تغییر کند، اما این تغییر به شکلی نیست که خود مفهوم دچار تغییر شود، یعنی مصداق جدید برای مفهوم پیدا شود.
صرف پیدا شدن مصداق جدید، این مقدار که بحثی نیست و این را میشود قبول کرد که قبلاً مصداقی نبوده و الان پیدا شده، یک رفتاری را قبلاً انجام نمیدادند، ولی الان آن رفتار را ممکن است انجام بدهند، باز هم این را تغییر مفهومی نمیگوییم، این مصداق است.
شما در واقع عفاف را یک مفهوم مادر میدانید با چند زیر مجموعه که از مفاهیم کوچکتر تشکیل شده است. بگوییم عفاف ده زیر مجموعه دارد که یکی حجاب است، یکی زینت است، یکی خلوت است، یکی اختلاط است، یکی ازدواج است. یعنی عفاف یک مفهوم کلی است که کلی مفهوم کوچکتر زیر مجموعه آن هستند که اگر برای بعضی از آنها قابلیت توسعه و تضییق قائل باشیم، این خاصیت را به کل هم سرایت میدهند.
بله؛ منتهی باید تعبیر زیرمجموعه دقیق باشد. بله، قطعاً ما مفاهیم را داریم و مفصل بحث کردیم، اما چه نسبتی با مفهوم عفاف دارند، این نسبتها باید مشخص باشد، اینها جزء و کل هستند، مصداقاند، سبب و مسبب هستند و... که بحث جدایی را میطلبد. ما غیر از عفاف شبکهای از مفاهیم را داریم.
در یک دستهبندی کلی، عفاف با یکسری از مفاهیم یا موضوعات مرتبط است. اینها همه همعرض نبودند، دستهبندی داشتیم، بعضیها را جزء عوامل قرار دادیم، برخی موارد رابطه سبب و مسببی دارند و برخی عامل عفاف هستند. مثلاً ازدواج، چه نسبتی با عفاف دارد؟ وقتی در روایت میگوید که پیغمبر به زید برای ترغیبش به ازدواج میگوید: الک زوجۀ تزوجت؟ بعد آنجا حضرت میفرماید: «استعف مع عفتک»؛ عفت که داری، ولی باز هم بیشتر استعفاف داشته باش. عفت بیشتر با ازدواج حاصل میشود، یعنی خود ازدواج مفهوم همبسته با عفاف است.
اگر دخالت عرف را در اینها به لحاظ شرعی قبول کردیم، مثلاً شرع میگوید این مورد مثلاً اختلاط است یا عرف میگوید اختلاط نیست، بعد شرع در تحقق اختلاط یا عدم اختلاط به عرف اجازه دخالت بدهد، نتیجهاش این میشود که توسعه و تضییق در اجزاء به کل عفاف سرایت میکند و آن را توسعه میدهد یا تضییق میکند.
بله؛ اگر بتوانیم این را در مصداقها نشان بدهیم، تغییر مفهومی صورت پذیرفته است.
آیا مفهوم عفاف در ادیان مختلف متفاوت است؟
این سؤال دو بُعد دارد؛ یک بُعدش تخصصی است که ما نباید وارد شویم و کسانی که متخصص ادیان هستند و در این حوزه کار کرده و به آن آشنا هستند باید وارد شوند. این بُعد سؤال مصداقی است، یعنی به لحاظ مصداقی مسیحیت و یهودیت و... چه چیزهایی را مصداق عفت میدانند، لذا این سؤال در تخصص پژوهشگران این حوزه است و باید از این رد شویم.
اما بُعد مشترک این سؤال با بحث ما در تعریفی است که از عفاف داشتیم و از طرفی اعتقاد به مبانی فطری مشترک بین همه انسانها داریم، لذا قائل هستیم که در بین ادیان به صرف اینکه ادیان مختلف است، تفاوتی را نخواهیم دید.
همان طور که گفتیم به لحاظ زمانی قائل به ثبات هستیم و تغییر زمان مفهوم عفاف را عوض نمیکند، بله در مصداق تغییر به وجود میآید، همان اتفاق اینجا هم میافتد، در فرهنگها هم میافتد، در ادیان هم میافتد، یعنی در پیروان ادیان هم این مسئله اتفاق میافتد، ولی تغییر مفهومی یا تفاوت مفهومی در ادیان قاعدتاً یعنی ظاهراً قابل دفاع نیست، ولی اینکه به لحاظ مصداقی تفاوت باشد، خیلی روشن است. همان طور که در احکام شرایع در بعضی چیزها تفاوت وجود دارد، مثلاً خوردن فلان چیز در یهودیت یا مسیحیت ممکن است حرام بوده و برای ما حلال شده است یا برای آنها حلال بوده و برای ما حرام شده است، اینجا هم قضیه به همان صورت است.
از مفهوم خارج میشود و وارد مصداق میشود؟
فرض کنید اگر این راست باشد که خوردن خوک در دین مسیحیت جایز بوده، خوب خوردنش برای آنها اشکال ندارد. حالا اگر یک مسیحی آمد و این گوشت را خورد بیعفت نمیشود، عفت به معنای وسیع آن را عرض میکنم، کار غیر عفیفانه انجام نداده، ولی اگر ما این کار را انجام بدهیم غیر عفیفانه است، چرا؟ چون در دین ما حرام است. این کاملاً مشخص است که تابع احکام است، اگر حکم متفاوتی داشته باشیم، این میتواند تغییر کند، منتهی باز تغییر در کجاست؟ تغییر در مصداق است نه تغییر در مفهوم. مفهوم همان «کفّ عما لا یحل» است، اما مصداقِ لایحل دارد عوض میشود. اینکه مصداقها چیست و احکام آنها با ما چه فرقی میکند، این را متخصص ادیان باید بگوید.
نگاه مکاتب و دانشهای بشری مثل فمینیسم به مفهوم عفاف چگونه است؟
مباحث جامعهشناسی و روانشناسی بحث مفهومی ندارد. مثلاً توقع دارید یک متخصص جامعهشناسی بیاید دربارۀ مفهوم عفاف بحث کند و تعریف ارائه کند؟! این معنا ندارد، چون در حوزه کارش قرار نمیگیرد. اما اینکه سؤال کنیم جامعهشناسی به واقعیت عفاف کار دارد یا خیر، چیز دیگری است.
مثال دیگر بزنم، مثلاً فمینیسم میگوید موضوع این است که زن دست چندم تعریف نشود و ظرفیتهایش شناسایی شود. یک پیش فرضی دارد میگوید حتی اگر لازم باشد زن برود در موقعیتهای جنسی قرار بگیرد و توجهها را جلب کند تا حق خودش را بگیرد، این ممدوح است و کار درستی است. یک مبنایی دارد، ولی اینها هیچ وقت مفهومی نمیشوند.
این حرفها وجود دارد، اما خارج از بحثی است که ما درباره مفهوم عفاف داریم و ارتباطی را برقرار نمیکند.
خویشتنداری برایش موضوعیت ندارد، نجابت، خویشتنداری، قناعت و... همه مفاهیمی که ما داریم اینها موضوعیت ندارد؟
اینها ذیل یکسری مفاهیم است که مبنایی هم برای آن تعریف میشود، منتهی خود خویشتنداری آنجا موضوعیت ندارد، در حالی که ما میگوییم خود عفاف موضوعیت دارد.
یعنی به هیچ وجه این اصل را قبول ندارند؟
ممکن است به این مفهوم توجه کند، ولی نه به عنوان اینکه موضوعیت دارد. به عنوان مثال حجاب چون آثاری در برابری و نابرابری دارد، در کانون توجه آنها قرار میگیرد. میگوید حجاب و پوشش زن باعث میشود زن به موجود درجه دو تبدیل شود، پس من با آن مخالف هستم. از آن طرف گاهی خود فمنیست میگوید دادههای آماری نشان داده زنانی که محجبه هستند ممکن است کمتر مورد آزار قرار بگیرند، خود فمنیست میگوید این یک مزیت است. بعد چطور اینها را سبک و سنگین میکند و کدام را ترجیح میدهد، بحث قضاوت ارزشی است، ولی به خود حجاب یا عفاف موضوعیت نمیدهد و آن را فقط ذیل مفهوم برابری تعریف میکند.
آیا خاستگاه عفاف فقط فطری است یا میتواند خاستگاه غیر فطری هم داشته باشد؟
فکر میکنم با توضیحاتی که برای بعضی سؤالها دادیم، باید برای آن مبنای فطری قائل شویم، منتهی چون با شبکهای از مفاهیم روبهرو هستیم نه با یک مفهوم بسیط، طبعاً وقتی تحلیل میشود، خود آن مفاهیم موضوعیت پیدا میکند، از این حیث باید دانهدانۀ آنها مورد بحث قرار بگیرند و در واقع متناسب با هر کدام از آن مفاهیم، به این سؤال جزئیتر پاسخ بدهیم.
ممکن است آن مفاهیم جزئی تفاوتهایی با هم داشته باشند و همه در یک رده قرار نگیرند. از این حیث، ممکن است فطری بودن بعضی واضحتر باشد و بعضیها مبهمتر، در بعضیها ممکن است جنبه قراردادی پُررنگتر باشد و در بعضیها این گونه نباشد. بنابراین نمیشود برای همه آنها در یک سطح تعریف ارائه داد یا همه را در یک رده قرار بدهیم.
فرض کنید حیا، از نظر اخلاقیها چه تعریفی داشت؟ آیا حیا فطری است یا فطری نیست؟ آنجا راحتتر میتوانیم بگوییم حیا یک امر فطری است و مؤیداتی هم دارد. هم بحث عقلی و تجربی میشود کرد، هم بحث روایی و دینی،. لااقل مؤیدات دینی آن مسلّم است که برای حیا جنبه فطری قائل شدهاند.
مثال دیگر بحث غیرت است که بحث پیچیدهای است. در بحثهایی که کردیم، گفتیم فیالجمله جنبه فطری و غریزی غیرت را قبول داریم، منتهی آنجا تفصیلهایی دادیم. بنابراین فطری بودن خیلی از مفاهیم را پذیرفتیم، اما ممکن است در بعضی مصادیق برویم ببینیم که جنبه قراردادی آن غلبه بیشتری دارد یا خیر.
مثلاً در بحث اختلاط و مواردی شبیه این، زیرمجموعهها و شاخصهایی دارد. اختلاطی که میگفتیم حتی در راه رفتن، در بحث نشستن مرد در جایی که یک زن تازه از آنجا بلند شده و جای او هنوز گرم است، اینکه پیامبر به زنان توصیه میکردند از وسط کوچه راه نروند و از کنار راه بروند، قطعاً این موارد ریشههای فطری دارد، همه احکام تابع فطرت است، اما جنبه قراردادی این احکام بیشتر غلبه پیدا میکند.
یک قرارداد با آن ریشه تناسب دارد، ولی خودش فطری نیست، یعنی به لحاظ فطرت اگر پیامبر توصیهای نداشتند، هیچ گاه ذهن به این سمت نمیرفت که بهتر است زنان از کنار راه بروند. کسی که به همه خلقت و فطرت و اسرار خلقت عالم است، او میتواند این نکته را بفهمد و به ما بگوید.
در حجاب هم همین طور است، یعنی باز جنبه قراردادی حجاب مطرح است. از قدیم بحث است که آیا حجاب پوشش فطری است یا نه؟ در حجاب اسلامی، قراردادی بودن آن غلبه پیدا میکند. فطرت این را نمیفهمد که نباید حتی یک تار موی زن بیرون باشد، فطرت خالی ما این را نمیفهمد. یک چیزی که قرارداد میشود، در واقع مرز میگذارد و میگوید صورت میتواند باز باشد یا نباشد. در مصداقها که میرویم موارد فرق میکند، ولی در مجموع قطعاً نمیتوانیم ابعاد فطری آن را انکار کنیم.
اگر عفاف فطری و ذاتی نباشد و قائل شدیم که نسبی است، آیا میتوانیم بگوییم مبانی عفاف فطری است، ولی بعضی مصادیقش قراردادی است؟
قراردادی که متناسب با فطرت است خودش لزوماً فطری نیست، ولی چرا قرارداد کردند؟ چرا حکم شرعی استحباب یا وجوب آمده است؟ این به لحاظ تناسب با آن امر فطری بوده، به لحاظ اینکه زن جذابتر است گفتند خودت را بپوشان.
یک گرایشهای فطری در مرد و زن وجود دارد. چون گرایش جاذبه فطری است، امر قراردادی میآید دخالت میکند. این قرارداد دخالت میکند که امور فطری را در واقع به نحوی کنترل یا تنظیم کند، بنابراین ممکن است خودش فطری نباشد، ولی متناسب با امر فطری است.
آیا مفهوم عفاف در زن و مرد متفاوت است؟ میتوانیم بگوییم عفاف زنانه داریم و عفاف مردانه؟
پاسخ این سؤال هم فکر میکنم در وزان همان دو سه سؤالی که در مورد تحول تاریخی، تحول مکانی و فرهنگی پاسخ دادیم باشد. کلیت پاسخ به نظرم همان باید باشد، یعنی در مفهوم کلی تفاوتی بین عفاف زنانه و مردانه وجود ندارد، یک مفهوم واحد داریم؛ الکفّ عمّا لا یحلّ و لا یجمل، ولی ممکن است در مصداق گاهی در مورد زن و مرد متفاوت باشد.
در روایت میگوید: «عفتّه علی قدر غیرته»، این را در مورد چه کسی میگوید؟ در مورد مرد میگوید، یعنی میگوید جهتی که مرد را کنترل میکند، حس او نسبت به ناموسش است، ولی در مورد زنها میبینیم روایات بیشتر طرف حیا میرود، میگوید این زن چون حیا دارد عفت دارد. عفاف ثمره حیای زن است. آیا میتوانیم جدای از آن مفهوم کلی، اگر بخواهیم یک مرحله پایینتر بیاییم و بحث را کاربردی کنیم در زن و مرد به دلیل اینکه دو شخصیت متفاوت دارند و از نظر جسمی و روحی و روانی با هم تفاوت هستند و عملیاتی شدن روحیه عفاف در آنها با هم متفاوت است، بگوییم در عفاف مردانه، غیرت پایۀ عفاف است و در عفاف زنانه، حیا پایۀ عفاف است؟
نتیجهگیری آخر را نمیتوانم خیلی محدود کنم به اینکه حتماً عفاف را به غیرت وابسته کنیم. از آن طرفی هم میشود نگاه کرد، یعنی بحث سببیت را مطرح کنیم و بگوییم غیرت یکی از اسباب مهم در مثلاً عفت مردانه است یا حیای زنانه یکی از اسباب مهم در عفت زنان است، ولی شما عکس این را میگویید و به این صورت مطرح میکنید که عفت مردانه مبتنی بر غیرت است، یعنی یک جور نگاه حصری دارید؛ یعنی اگر این نباشد دیگر آن نیست و عفاف کلاً منتفی میشود. این صورت که میفرمایید صحیح نیست. عفاف را به غیرت گره نزنیم، بلکه از آن طرف میتوانیم بگوییم غیرت سببیت دارد، نه اینکه بگوییم غیرت تنها سبب است. این طور که شما میگویید قضیه حصری میشود. معنایش این میشود تنها سببی که باعث عفت مرد میشود غیرت است. این شکلی نگاه نکنید که نگاه، حصری باشد.
اما غیرت در زنها عاملیت فراوانی ندارد!
این مسئله مربوط میشود به اینکه بگوییم عفت زنانه و مردانه لزوماً یکسان نیستند، اما اختلاف به اختلاف مصداقی بر میگردد نه مفهوم مشترک.
قبل از این یک چیزی وجود دارد که خودش را در مصداق نشان میدهد. یعنی در زنها و مردها یک تفاوت بنیادین وجود دارد که در عملیاتی کردن روحیه عفاف دخالت میکند.
عیب ندارد؛ اینکه مبنای انسانشناسی دخالت داشته باشد، اشکالی ندارد. اینجا در واقع خود آن امر فطری ممکن است به حسب زن یا مرد بودن یک مقداری متفاوت شود و امور فطری زن با امور فطری مرد یکسان نباشند. بر مبنای فطرت، زن و مرد را لزوماً در همه چیز یکی نمیدانیم. چطور؟ یعنی تفاوتهای فطری زن و مرد را این گونه معنا میکنیم که آنها امور فطری و طبیعی هستند. از جمله همین بحث حیا که از خود روایت هم استفاده کردیم حیای زن بیشتر از حیای مرد است. این از کجا آمده است؟ آموختنی و اکتسابی که نیست، طبق روایت امری است که در فطرت است، بنابراین امری فطری است که به انسانشناسی ما برگردد و همین هم باعث تغییر در مصداق میشود؛ مصداق است نه مفهوم.
شما قبول دارید ما یک روح زنانه داریم و یک روح مردانه. مسئله عفاف را هم به روح برگرداندیم و گفتید عفاف یک امر فطری است، فطرت هم متعلق به جسم نیست، متعلق به روح است. قبول دارید روح زن و مرد با هم متفاوت است؟
این سؤال دیگر است؛ یعنی لا بشرط میخواهم رد بشوم. میخواهم یک جواب بدهم که با هر دو مبنا سازگار است، ولی نمیخواهم شما از این حرف من نتیجه بگیرید. در تفاوت روح زن و مرد لزوماً نتیجه این نیست که ما قائل شویم نفس زن و مرد متفاوت است، با مبنای اتحاد نفس نیز سازگاری ندارد. فطرت یعنی خلقت، فطرت به معنای وسیع شامل غرایز ما هم میشود، شامل خلقت جسمانی ما هم میشود، یعنی هورمونهای زنانه و مردانه قطعاً مشترک نیست، علم هم میگوید مختلف است.
در مفهوم کلی عفاف گفتیم «الکفّ عمّا لا یحل» و این سخن تغییری در آن ایجاد نمیکند، پس تفاوت زن و مرد هم هست، منتهی میخواهید بگویید آیا این تفاوت فطری است یا نه؟ اینجا ممکن است شما بگویید اگر بگوییم فطری است، قائل به تفاوت روح زن و مرد میشویم.
اینجا نقش جنسیت را کار داشتیم.
اینجا میگویم نه، یعنی روی مبنای آیت الله جوادی تحفظ میکنم. اگر اینجا بخواهید نتیجهای از حرف من بگیرید من میگویم نه، اینجا فطری به این معنا نگیرید. تفاوت را گفتیم، ولی تفاوت زن و مرد را فطری نگیرید، چون روح زن و مرد را یکی میبینیم.
روح زن و مرد را یکی میبینیم؟
در واقع تفسیری که میشود گفت و انتخابی که میشود در آن بحث داشت این است که طبق مبنای آیت الله جوادی در این مسئله دو تا مقام داریم؛ یک روحی که به هر حال «نفخت فیه من روحی» است که آقای جوادی در آن سطح صحبت میکند، آن روح جنسیت ندارد. در آن سطح اگر صحبت میکنیم و میگوییم عفاف یکی از ویژگیهای آن است، یعنی امر فطری است، چون در آن سطح جنسیت راه پیدا نمیکند، یعنی در عفاف فطری در آن سطح جنسیت معنا ندارد، اما در سطح پایینتر و آن روحی که دمیده شد و مرد یک جسمی دارد و زن یک جسمی دارد، اینها اقتضائاتی دارد، این جسم و روح با هم تعامل و تأثیر دارند.
جسم و روح بر هم تأثیر میگذارند، اما این تأثیر در آن سطح نیست، در سطح نازلتری است. در این سطح، روح از جسم تأثیر میپذیرد، یعنی حالتهایش عوض میشود. جسم مرد و جسم زن میآید در آن روح تأثیر میگذارد و بر اثر این تأثیر و تعاملی که به وجود میآید ممکن است روح زن عاطفیتر شود و روح مرد عقلانیتر.
روح از ابتدا این حالت را نداشت، ولی بعداً که در این کالبد قرار میگیرد، تعامل و تأثیر متقابلی با جسم پیدا میکند، بله ممکن است این روح دچار تغییراتی بشود.
بنابراین شما قائل هستید که جنسیت میتواند در مفهوم عفاف دخالت داشته باشد. سؤال صریح ما نقش جنسیت در مفهوم عفاف با همین توضیح است نه مفهوم کلی.
شما سراغ مصداق رفتید. یک تعبیرش این است که اختلاف در مصداق است، تعبیر دیگرش این است که اگر بخواهیم طبق اصطلاحات علوم اجتماعی حرف بزنیم، یک تعریف عملیاتی داریم و یک تعریف مفهومی. تعریف مفهومی ثابت است، ولی در تعریف عملیاتی یا به قول شما کاربردی، فرق میکند.
اتفاقاً همین بخش را کار داریم؛ در پاسخ سؤال قبل نخواستم بحث را ادامه بدهم، و الّا آنجا در «نفخت فیه من روحی» میشود گفت روح خدا واحد و مثل باران است. حالا این باران یک وقت به دانه گندم میخورد، گندم را رشد میدهد، به دانه جو میخورد، جو درست میکند. این روح از طرف خدا به این نطفه زده میشود، چون اسپرم این نطفه حالت زنانه دارد، این را زن میکند. یعنی آن روح واحد دارد میآید، ولی اینجا یک بستری هست، بگویید یک قابلیت، یک ظرفیت، یک استعداد زن بودن یا مرد بودن هست که تغییر و تحولات را ایجاد میکند.
این بحث از بحثهایی است که احساس میشود جزء نزاعات لفظی است یا محل نزاع مشخص نیست.
برای عوامل مؤثر در شدت و ضعف عفاف آیا دستهبندی خاصی داریم؟ شما به سه چهار عامل مثل حیا، قناعت، صبر و ایمان اشاره کردید و آنها را مؤثر دانستید. آیا برای این عوامل میتوان سلسله مراتب در نظر بگیرید، مثلاً بگوییم ایمان باعث تقوا میشود، تقوا باعث حیا میشود و حیا باعث عفاف؟ آیا همه در عرض هم هستند یا با یکدیگر تداخل دارند؟
در ترتب به این حالت سلسله مراتب و یا زنجیروار تأمل نداشتم، چون خیلی از این مفاهیم همعرض هستند. بعضیها مثل «ایمان» خیلی کلی و وسیع است، خیلی از این مفاهیم را میتوانیم بگوییم خیلی کلی است، یعنی حالت کلی و جزئی پیدا میکنند.
در روایت داریم که: «ذکر الموت یمیت الشهوات»، الان یاد مرگ باعث کنترل شهوت میشود، بحث خدا و مسائل ارزشی و دینی نیست، مرگ است. شما به کافر هم میتوانی بگویی میمیری. اینجا یاد مرگ کنترل کننده شد، خودش یک عامل مستقل و در عرض صبر است، در عرض مثلاً حیا است.
اینها را نمیشود خیلی باز کرد، گیج کننده میشود. مفاهیم خیلی زیاد است، چقدر مفاهیم ارزشی اخلاقی داریم، همه اینها میتوانند تأثیرگذار باشند، چون اینها در واقع به صورت بلوک هستند، یعنی یک مفهومی است که در دلش خیلی چیزها قرار میگیرد، شما وقتی میگویی ایمان این قدر کلی است.
برخی مفاهیم این گونه هستند، ولی همه مفاهیم اخلاقی این شکلی نیستند!
یک دسته بندی کلی از مفاهیم اخلاقی میتوانیم داشته باشیم.
نظم یک مفهوم اخلاقی است، ولی هیچ ربطی به عفاف ندارد!
نظم اخلاقی نیست، ولی درباره تقسیم ایمان(به عنوان یک مفهوم بنیادین) به امر قلبی یا عملی، این تقسیم خیلی کلی است. وقتی از امر درونی صحبت کردیم، خیلی از مفاهیم در آن جای میگیرد که برخی از آنها خیلی کلی هستند و برخی جزئیترند. اگر بخواهیم رابطه میان آنها را دانهدانه و به صورت یک سلسله و زنجیر که یکی مترتب بر دیگری باشد، مشخص کنیم، نمیشود. ضمن اینکه ممکن است تأثیر عرضی بسیاری هم بر یکدیگر داشته باشند و ارجاعات بسیاری را به وجود بیاورند که من به این صورت در این مورد کاری انجام ندادهام.
غیر از بحث طولی که شما طرح سؤال کردید، به لحاظ عرضی سه چهار دسته درآوردیم که به آن اشاره کردیم. برخی از این عوامل مؤثر، عوامل اخلاقی بودند که در یک گروه قرار میگیرند، مثل حیا، غیرت، صبر و... .
اگر بخواهیم دربارۀ خود اینها دستهها صحبت کنیم به سؤال شما نزدیک میشویم. بعضیها از اینها مفاهیم اخلاقی عام هستند، بعضی مفاهیم اخلاقی خاص. خاص که میگوییم منظور اخلاق جنسی است. اصطلاح اخلاق جنسی مثل مفاهیم غیرت و حیا اینها اخلاق جنسی هستند. خود عفاف، عفاف به معنای اصطلاح اخلاقی، اخلاقیون این را هم در دایره اخلاق جنسی قرار میدهند.
آنهایی که بخواهند اخلاق جنسی بحث کنند، یکی از مفاهیم مد نظرشان مفهوم عفاف است، ولی ما که مفهوم فقهی را مد نظر داریم، جزء عوامل میشود. یعنی آن عفاف اخلاقی که یک حالت نفسانی است، یکی از اسباب مؤثر در کفّ نفس و اجتناب کردن عملی است، چیزی در درون خود است که باعث خویشتنداری میشود.
بنابراین اینها(اخلاق جنسی) یک دسته هستند، منتهی ما یکسری اخلاقیات عام داریم که خیلی وسیعتر از بحث جنسی است و آنها هم تأثیر دارند، مثل چی؟ مثل کرامت نفس، «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته»، کرامت نفس باعث عفاف میشود. شخص از کارهای پست بدش میآید، لذا از انجام آن ابا دارد. ازاینرو، کرامت نفس یکی از اسباب است.
کرامت نفس فقط مربوط به جنسی نیست، اصلاً فرد از کار غیر کریمانه و لئیمانه بدش میآید، کاری که پست است باعث تنزل و پستی آدم میشود؛ اینها هم یک دسته هستند، بنابراین اخلاقیات عام داریم و اخلاقیات جنسی و خاص.
غیر از اینها یکدسته از امور عبادی هستند که باعث مثلاً شدت فعل میشوند و آن فعل باعث فعل دیگر و در نهایت باعث ترک گناه میشود. مثلاً نماز باعث میشود روزه بگیرید و در روایت میخوانیم یکی از عواملی که باعث تقلیل شهوت میشود روزه است.
نماز خواندن شما را به خدا مرتبط میکند، خود همین ارتباط با خدا تقوای شما را بالا میبرد و خود این باعث کفّ نفس میشود، اما یکسری عوامل هستند که خودشان هیچ نکتهای که موضوعاً ربط به عفاف داشته باشد، ندارند، ولی از باب رابطه تضاد یا ضدین در آن مؤثر هستند. به این صورت که اگر این باشد، ضد خودش را نفی میکند، نه اینکه نکتهای در آن باشد که باعث عفاف شود. اینکه میگوییم جوانان بروند ورزش کنند تا کمتر افکار منفی سراغ آنها بیاید یا اگر شاغل باشند، کمتر دچار انحراف میشوند، این چیست؟ نه اینکه ورزش یا شغل فی نفسه خصوصیت ضد گناه داشته باشند، بلکه وقتی مشغول چیزی شدی، دیگر فکرت دیگر جای دیگر نمیشود.
اصطلاحاً به اینها چه میگویند؟
اینها در عفاف سببیت دارند.
میشود اینها را سه دسته کنیم؛ زمینهها، علتها و ریشهها. مثلاً ایمان که علۀ العلل است در حکم ریشه است، ولی بعضیها مثل حیا خودشان علت هستند و مستقیم روی عفاف اثر میگذارند، بعضیها هم زمینه هستند.
اگر این طوری محدود کنیم، ممکن است در جاهایی به بن بست بخوریم. شاید تصور یک عامل به عنوان علۀ العلل در همه موارد ممکن نباشد، چون اینها گاهی در عرض هم قرار میگیرند.
ایمان باعث تقوا میشود و تقوا باعث عفاف!
آیا این تعبیر، تعبیر درستی است؟! خود این تعبیر مسامحی است. بین ایمان و تقوا رابطه سببیت فرض کنیم یا نه، اینها کلی و جزئی هستند یا مصداق و مفهوم؟
این شبیه همان بحثی است که حالت شاخص پیدا میکرد. ممکن است بگوییم ایمان یک چیز پیشینی نیست که باعث تقوا شود. مثال دیگر، نسبت ایمان و خوف است. خوف یکی از اخلاقیات است، شبیه صبر و اینها. میشود بگوییم حتماً خوف از خدا باعث عفت میشود؟ حالا نسبت خوف با ایمان چیست؟ میتوانیم بگوییم ایمان علت خوف است؟ ممکن است تعبیر این شکلی هم بکنند، ممکن است کسی این را بگوید، ولی ممکن است کسی هم بگوید خوف خود ایمان است. خوف خدا معلول ایمان نیست، شاخص و مصداق است. تحقق آن ایمان به همین است که بترسی، نه اینکه دوئیتی در میان باشد.
برای اینکه بتوانیم تمام عوامل مؤثر در عفاف را دستهبندی کنیم میگوییم یا اینها زمینه هستند مثل فرمایش شما که فرمودید ضدین هستند مثل اشتغال یا ورزش یا علت هستند، ولی یک وقت علت مستقیم است و یک وقت علت مباشر و گاهی هم علت علت است که میشود ریشه؛ به این شکل میشود دستهبندی کرد؟
میشود، منتهی باید با دقت باشد.
کلمه شدت و ضعف را یک جمله بگویم.
یک قسم هم سه چهار دسته شد.
سه دسته؛ زمینه، ریشه و علت.
اصطلاح شما درست است؛ در سه دسته که گفتم ضدین بود، اخلاقیات بود، این یک نوع دستهبندی است. برای اغراض علمی دستهبندیهای مفیدی میشود انجام داد. یک قسم در بحث ما چیزهایی بود که مثلاً در جنبههای فیزیکی و طبیعی مؤثر است و از آن حیث در عفاف تأثیر میگذارند، مثلاً خوراکیها یک نوع سببیت دارند.
اسم اینها چیست؟ غیر از پسزمینه هستند؟
تأثیر میگذارد، فلان غذا یا فلان چیز ممکن است باعث تحریک شود.
غذای گرم بخورد علت میشود، ولی اگر غذای سرد بخورد ضدش است، باز هم زمینه است!
غذا یا مشروبات یا چیزهای تحریککننده مانند مواد مخدر، اینها همه میتوانند یا زمینه را فراهم کنند یا خودشان مستقیماً باعث تحریک شوند. داروهای جدیدی که در غرب برای این امور درست کردهاند، اینکه چه چیزی بخورد تا تحریک کننده شهوت باشد یا عطر تحریک کننده بزند و... علم این قدر پیشرفت کرده و برای این چیزها دارو درست کردهاند. اینها چیست؟ اینها عوامل هستند و بعد میرسد به بحث عبادات و ضدین و تغذیه و بقیه چیزهایی که در بحث اصلی رفتاری به آنها پرداختیم. خیلیها از آنها از همین جنس هستند، یعنی مثلاً گفتیم اختلاط، اختلاط یا کشف، اینها که ستر نداشتند، اینها همه تحریک کننده هستند.
علت تحریک جنسی هستند؟
بله؛ باعث بیعفتی میشوند. تأثیر اینها بر بیعفتی چیست؟ رابطه مستقیم دارند. خودشان جداگانه جزء اسباب هستند.
باز هم حیثیت بود، بعضاً خود همین حجاب از یک جهت نمایشگر است از یک جهت عامل است.
خود همین مصداق بیعفتی هم هست، ولی تأثیر آن در مرحله و مرتبه بالایی از بیعفتی است. خود بیعفتی درجات دارد، این مرتبه از بیعفتی باعث بیعفتی بالاتری میشود.
دربارۀ شدت و ضعف، هرچه عقبتر میرود عاملیت آن ضعیفتر میشود یا از علیت میافتد و تبدیل به زمینه میشود. ضعیفتر میشود یا میتوانیم بگوییم یک چیزی هر چند ممکن است زمینه باشد، ولی از علت مباشر هم میتواند قویتر باشد؟
نه؛ ملاک این نیست، گاهی زمینههایی داریم که خیلی اثرگذاری زیادی دارند.
شدت و ضعف ربطی به دستهبندی ما ندارند؟
نه؛ حتی از جهت بحث اجتماعی اگر چیزی را جزء عوامل برشمردیم، حتماً میخواهیم وزن و تأثیرگذاری برایش قائل شویم و برای آن وزن بیشتری قائل بشویم تا آن چیزی که اسم آن را بستر یا زمینه میگذاریم.
عناصر سازنده الگوی مفهومی عفاف را چگونه دستهبندی میکنید؟ همین که فرمودید بیاییم عوامل و شاخصها را لیست کنیم، درست میشود؟
یک خرده بزرگتر و وسیعترش کنیم؛ تلقی ما از این سؤال همین بوده است. در نهایت اگر بخواهید از کل بحث نتیجهگیری کنید باید چارچوبی باشد که در آن مبانی، عوامل و شاخصها جایابی شوند، یعنی از مبانی شروع شود. مبانی انسان شناسی در آن لحاظ شود، مثلاً امور فطری که گفتیم، تفاوتهای زن و مرد، مبانی فطری عفاف، تمام آنچه که جنبه مبنایی دارند، چه مبنای انسان شناسی، چه مبانی دیگری که میتواند روی مبانی معرفتی تأثیر بگذارد، باید به نحوی در این چارچوب در نظر گرفته شود، ولی در بحث مبانی یک خرده گمراه کننده میشود، یعنی جایی که بحث مبانی وارد میشود، خیلی شاخ و برگ پیدا میکند چون خیلی گسترده است.
تأثیر مبانی دیگر مثل هستیشناسی در این قضیه به چه میزان است؟
هستیشناسی چیست؟ چون سلسله مراتبی است، خود نظام هستی سلسله مراتب است. آن وقت شما دارید دربارۀ مسئلهای به اسم عفاف بحث میکنید که خیلی سطح ملموس و عینی است. شما میگویید مبانی هستی شناسی دارد؟ قطعاً دارد، ولی از کجا میخواهی آن را در بحث بیاورید؟ هستیشناسی در همه جغرافیای بحث حضور دارد. ملائکه هم تأثیر دارند، فرشتهها و شیاطین جزء هستی هستند. آیا شیطان در عفت تأثیر ندارد؟
اینها را باید در الگوی مفهومی عفاف ببینیم؟
عیبی ندارد؛ اینها جز مبانی هستیشناسی هستند. اگر میخواهیم یک جایی تعیین تکلیف کنیم که تا کجا میخواهیم پیش برویم، ممکن است خیلی گسترده بگیریم، همه اینها جزء مبانی بحث است.
از آنجا که ما داریم عفاف اسلامی را بحث میکنیم؟
میشود یادآوری کرد، نمیشود استدلال کرد که در بحث علمی زیاد از آن استفاده کردیم، ولی به لحاظ مبانی اعتقادیمان میگوییم قطعاً امور معنوی و امور غیبی جزء عوامل مؤثر هستند.
مثل اینکه میگوییم دعای مادر برای فرزند تأثیرگذار است.
بله؛ در ضمن عوامل به دعا اشاره کرده بودیم.
دعای خود فرد یا دعای دیگران؟
همه آنها میتواند بیاید، خیلی چیزهای دیگر هم میتواند بیاید و عیبی هم ندارد، اما در تقسیمبندی مبانی، آنها را به قریبه و بعیده تقسیم میکنند. مثلاً اینکه این عالم چگونه خلق شده، خدا چگونه آن را خلق کرده و مانند اینها را اگر بخواهید دخالت بدهید، جزء مبانی بعیده هستیشناسی به شمار میروند، ولی یک جایی میآیند میگویند این مبانی مقداری قریبه است. بله، اینجا میتوانیم بگوییم دعا، نطفه حلال، لقمه حلال اینها جزء چیزهایی است که شاید از جهت علمی نشود خیلیهایش را کار کرد، ولی به لحاظ مبانی دینی میشود آنها را با بحث عفاف ارتباط داد و اینها را جزء بحث آورد.
|
|